خاطرات نماز
شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۳۳ ق.ظ
همسر شهیىد همت می گفت:
ابراهیم بعد از چندین عملیات اومد خونه سر تا پا خاکی بود و چشماش قرمز شده بود به محض اینکه اومد وضو گرفت و رفت که نماز بخونه.
گفتم :حاجی لااقل یه خستگی در کن بعد نماز بخون سر سجادش ایستاد و در حالی که آستینهاشو پایین میزد گفت:من با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره.
این قدر خسته بود که احساس می کردم هر لحظه ممکنه موقع نماز از حال بره.
۹۷/۰۸/۰۵